White Mane - Sepid Yal - سپید یال

Ali, whose father is a martyr, has a white horse now, which was once his father’s. According to his father’s will, every day the horse is set free to go to an unknown spot. A race is upcoming; thereby, a purchaser is willing to buy the horse, but Ali does not sell it. One day, after leaving there, the horse does not come back. Ali assumes that it has been stolen; however, it is not the case. Ali follows the horse on its every day path, till he arrives at a city. There, he meets a painter girl, named Catherine. She has drawn a picture of the horse, and she helps Ali to find it. Finally, the horse is found and the secret of its every day trip is divulged.

علی »، فرزند یک شھید ، صاحب اسب سفیدی است که از پدرش به یادگار مانده است. اسب بنا به وصیت پدر هر روز رها می شود و به نقطه نامعلومی میرود. مسابقه ای قرار است انجام شود. برای اسب خریداری پیدا می شود، اما «علی» آنرا نمی فروشد. یک روز اسب پس از رها شدن باز نمیگردد. «علی» فکر می کند که آنرا دزدیده اند، اما چنین نیست. «علی» برای یافتن اسب با مسیر هر روزه او را پی میگیرد تا به شهری میرسد. در شهر با «کاترین» دختری نقاش آشنا می شود که از روی اسبش یک تابلوی نقاشی کشیده است. «کاترین» او را در بازیافتن اسب راهنمایی میکند. سرانجام اسب پیدا و راز سفر هر روزه اش آشکار می شود